ننه ی غضنفر سفره ی دل پر غصه ی خودشو برای کوکب خانم پهن کرده بود و می گفت : دیگه دست و دلم به کار نمیره ، شدم مثل مار گزیده ای که از ریسمون سیاه و سفید می ترسه ، دیگه هر چی که از دست روزگار کشیدم بسمه، با پای شکسته می شه رفت ، با دل شکسته نمیشه ، از کوکب خانم اصرار و از ننه ی غضنفر انکار ، معلوم نبود کدوم از خدا بی خبر تو گوشش وزوز کرده بود که صبح علی الطلوع از دنده چپ بلند شده بود و به هیچ صراطی مستقیم نبود.